فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

فرشته صورتی من

18 مهر 1392 رویایی ترین روز زندگی...

1392/7/25 5:21
نویسنده : مامان و بابا
714 بازدید
اشتراک گذاری

قلبسلام عشق مامان که الان مثل یه فرشته نازنازی کنارم خوابیدی و داری خواب بهشتو میبینیقلبیک هفته پیش همچین شبی من با یه دنیا خوشحالی و اضطراب و غم و بی قراری در حال آماده شدن برای رفتن به بیمارستان بودم.آخه قرار بود تو عزیز دلمو به دنیا بیارمقلبهمه غمم ازین بود که باید با بارداری و شکم قلمبم و لگدا و تکونای تو خداحافظی میکردمناراحتهنوزم با اینکه 6 روز از زایمانم گذشته روزی هزار بار اون روزای رویایی رو به یاد میارم و بغض عجیبی سینمو پر میکنهنگرانهروقت اینجوری میشم تو دلم با خدا حرف میزنم.اول ازش تشکر میکنم که منو شامل لطف و عظمتش کرد و ازش خواهش میکنم این نعمت شیرینو بازم بهم عنایت کنهقلبو بعدم واسه همه اونایی که میخوان مادر باشن از ته دلم دعا میکنم...

عجیب این 9 ماه با تموم سختیاش چه زود و چه شیرین گذشت!چه سختیهای دلچسبی!دلم واسه تک تک لحظه هاش تنگه...واسه روزی که بیبی چک دوخط شد...روزایی که تست بتا دادم...روزی که فهمیدم دختریقلب...دیدن روی ماهت توی سونوگرافیا...تو آینه نگاه کردنا...عاشقونه های بابایی واسه من و تو...لحظه شماری کردنا...و...و...

5شنبه ساعت 5 بخش زایمان بودم...خودم و بابا توماج رفتیم و قرار شد مامان فریبا بعد بیادش.ساعت 6 با فیلمبردار قرار داشتم و حسابی برات توی فیلم حرف زدم(واسه بابا توماجم یه پیغام گذاشتمچشمک)تا اومدم به خودم بجنبم اسممو واسه اتاق عمل صدا زدن و من با دنیایی از احساسات ضد و نقیض و عجیب و غریب با بابات خداحافظی کردم و رفتم برای پیشوازتقلببا عشقی باور نکردنی گاز بیهوشی رو با تموم وجودم بلعیدم و به خواب عمیقی فرو رفتم به این امید که هرچی زودتر تورو تو بغلم بگیرمقلب

وقتی توی ریکاوری به هوش اومدم صدای جیغ یه نوزاد میومد...ناخوداگاه و از روی عشقی که هر مادری داره از ته قلبم خندیدم...چند ثانیه بعد فهمیدم صدای بچه خودم بود که همه وجودمو شاد کرده بودقلبهمون کوچولویی که 9 ماه هرجا بودم با من بود...همونی که اومده بود تا دنیای منو دگرگون کنهقلب

اما عزیز دلم خیلی نا آروم بودی و جیغ میزدی واسه همین از آغوشم گرفتن و بردنتناراحتو من موندم و بی تابی واسه دیدن روی ماهتقلب

وقتی کامل توی اتاقم و تختم جاگیر شدم تنها چیزی که میخواستم تو بودی و متاسفانه ویزیت پزشک اطفال طول کشیده بود و یک ساعت و نیمی من چشم براهت موندم...تا جایی که با تموم درد و بی حس و حالی میخواستم از جام بلند شم و بیام به دنبالت...بابا توماج 3 بار به بخش نوزادان زنگ زد تا بالاخره گل منو برام آوردن و بعد از اون من دیگه من نبودم!شدم سراپا شوق و اشتیاققلبمن تبدیل شد به مادر...مادری که خودشو تا ابد فراموش کرد و همه وجودش شد توقلب

زبونم از تعریف حس و حالم تو اون لحظات قاصره...رویا بود انگار...چه شب عاشقونه ای داشتیم باهم عروسکمقلبحالم مثل عاشقی بود که بعد از مدتها عشقشو میدیدقلبتازه فهمیدم عشق چیه عاشقی چیه...

مامان فریبا و بابا اکبر اولین کسایی بودن که بعد از منو بابا توماج دیدنت...وای که نمیدونی چقدر عاشقتنقلببابا توماج میگه که بابایی وقتی واسه بار اول دیدتت گریه کرده!اونم بابای من که قربونش برم مثل خودم مغروره!!!و مامان فریبا...از چیش بگم که کم نگفته باشم...تموم طول شبو بیدار بود و تورو که هیچ جوره آروم نمیگرفتی به بغل گرفته بودقلببمیرم براش که چقدر خسته شد اما باز عاشقونه بهت میرسید و آرومت میکردقلبصبحم بابا توماج با کیک تولدت اومد پیشمون.ساعت 10 با عکاس و فیلم بردار قرار داشتیم...با کلی ذوق و شوق ازجام بلند شدم و حسابییی به خودم رسیدم و لباس خوشگلی که واسه خودم خریده بودمو پوشیدم و آماده جشن ورود فرشته کوچولوم شدمقلبتوی فیلم تولدت من و بابا توماجت و مامانی و بابایی کلی واست حرف زدیم و از حس و حالمون و آرزوهایی که برات داریم گفتیم...شمع تولدتو روشن کردیم و بعد از اینکه واست کلی آرزوهای قشنگ کردیم فوتش کردیمقلبعزیییز دلم ایشالا شمع 120 سالگیتو فوت کنی گل خوشبوی مامانقلب 

دیگه نوبت اومدن دکترا و ترخیص منو تو بود...اول دکتر تو اومد وبعد از معاینه گفت همه چیزت خوبه جز اینکه زردی داریناراحتولی خفیف.قرار شد روز سوم تولدت ببریمت تست زردی بدی...و به سلامتی مرخص شدی قلبدکتر منم بعدش اومد و منو مرخص کرد.کیک تولدتم توی بخش تقسیم کردیم و با دنیایی از امید و آرزوهای قشنگ راهی خونمون شدیمقلب

برام مثل یه رویا بود که بهت شیر بدم ،باد گلوتو بگیرم و بعد توی گهوارت بخوابونمت...اما رویام حالا به حقیقت بدل شده بود و من غرق ناباوری بودم و هستم!!!الان 6 روزه که تورو توی بغلم دارمقلببوت میکنمقلبنوازشت میکنمقلبباهات حرف میزنمقلببا نگات جوابمو میدیقلبمیگم عاشقتم میگی عاشقمیقلبعروسک زنده منیقلبهمونی که میخواستم و منم همونیم که میخواستیقلب

دوست دارم دوست داشتنی مامانقلب

اینم عکسای بیمارستان،روز اول و دوم:

دخترم 4 ساعت بعد از تولد

 

 

پدر و دختر!عشقای منقلب

 

 

نفسم 11 ساعت بعد از تولد

 

 

اولین نیمه شب زندگی زیبای کژال

 

 

صبح روز دوم تولد کژال تو بغل باباییقلب

 

 

و اینم کیک تولد عزیزتر ار جونمقلب

 

 

دوست داشتم عکسای خودم و مامانم با کژالمو میذاشتم اما با اتفاقی که برای عکس قبلی افتاد منصرف شدم!!!

ممنون از همه دوستای گلم که انقدر به فکر ما هستید و لطفتون شامل حال ماستقلبدوستون دارمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان سام
25 مهر 92 5:52
ماشاالله چه فرشته ی زیبایی.خدا واستون حفظش کنه هزار سالروی ماهش رو ببوسین


ممنووون گلم فدای محبتت
مامان محمدحسین
25 مهر 92 8:20
وای چه فرشته زیبایی ......
مبارک باشه این هدیه خدا براتون....



مرسیی خانومیی نظر لطفته
مامان پارسا
25 مهر 92 8:23
سلام کژال جان
ورودتو به زمین تبریک می گم
به مامان بابای کژال عزیز هم برای داشتن این فرشته زمینی تبریک می گم
با امید بهترین آرزوها برایتان در کنار هم


مرسییییییی خانوومییی سلامت باشیی لطف داری به ما
الناز مامان طاها
25 مهر 92 9:58
اي جانم،ماشالله ١٠٠٠ماشالله مثل يه تيكه ماه ميمونهشيما جون تو رو خدا هر روز واسش وان يكاد بخون و صدقه واسش بذار،انشالله زير سايه پدر و مادر هميشه شاد و خوشبخت باشه


مرسی الناز گلم لطف داری عزییزم چشم حتما خانومی
مریم m2
25 مهر 92 10:16
سلام به مامانی وفرشته صورتیش مبارک باشه انشا...زیر سایه مامان باباش بزرگ بشه بزنم به تخته دخملت خیلی خوشگله



ممنوووووووووون مریم عزییزم لطف داری
fafa
25 مهر 92 11:41
عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم
ای جونم فدای خنده هاش
قربونتش بشم
وای چه قشنگ نوشته بودی اشکم در اومد
خیلی دوست دارم زودتر این حس ها رو درک کنم


خدا نکنه عزییییییییییییز دلم
ایشالا به زودی زووووود این حسو درک میکنی گلم خیلی شیرینه
مامی رونیاااااااا
25 مهر 92 13:26
عزیزم تو پست قبلی هم برات نظر گذاشتم و تولد فرشته تو تبرک گفتممممممممممممم. ولی انگاری نیومد. فداش بشم که انقدر ماهههههه. خوش اومدی خاله جون به این دنیاااااااااااااااااااا.


مرسیییییییییییییی عزیز دلم لطف کردی
مرسی خاله جوون مهربون از طرف ما روی ماه رونیای خوشگلو ببوس
مامان پارساجونی
25 مهر 92 16:41
واای ماشالله هزار الله اکبر به این فرشته کوچولوی ناز با اون لبخند نازش 11ساعت بعداز تولدخداروشکر که خوبین عزیزم مواظب گل قشنگتو خودت باش وقتایی که اون خوابه خودتم استراحت کن گلم به خودت برس تا بتونی به اونم برسی


مرسیییییییییییی عزیییییییییییز دلم لطف داری خانومی چشم حتما البته اگه بشه
fafa
25 مهر 92 19:30
وای خیلی نازه از دیدنش سیر نمیشم چه جوری تاحالا قورتش ندادی؟

حالا که باباشو دیدم میتونم بگم شباهتش به باباش هم زیاده اما 50 50 شده اینجوری عادلانس

خدا حفظش کنه


آره فافا جوون میبینی؟اصلا معلوم نیست شبیه کدوممونه...یه وقتا کپی منه یه وقتا کپی باباش!شبیه دیگرونم هست تازه!!!!!
خیلیی دلم میخواد قورتش بدم فافا جونم حیف که نمیشه
fafa
25 مهر 92 20:26
خودت و شوهرتم شبیه همین یه جورایی من و همسرم هم خیلی شبیه هم هستیم

فسقلییییییییییییییییییییییییی

ماشالله هر روز براش صدقه بزار من که عاشقش شدم



جدی؟؟؟چه خوووب آخه میگن اونایی که خیلی همو دوست دارن شبیه هم میشن
مرسیییی گلکم کی شه چشممون به جمال گل تو روشن شه فدات شم
مامان سونیا
25 مهر 92 22:31
مبارک مبارک تولدت مبارک شاد باشی دخمر ناز بببببببببوووووووووووسسسسسسسسسسسس


مرسیییییییییی خاله جووون مهربووووووووون
ازاده
25 مهر 92 22:39
وای دردو بلاش بخوره توسرم شیما هرموقع میبینمش ضعف میکنم واسش ماشاالله از طرفه من یه ماچه گنده ازش بکن یه گاز کوچولو هم از طرفه شوهرم بکن اخه شوشو عاشقه گازه


عزییییییییییییز دلمی آزاده خوشگلم مرسی خانومی وای که نی نی خودت آقا کسری گله چه ماهههههههه فداش شم
مامان سونیا
25 مهر 92 22:40
ای جانم چه با احساس یاد خودم افتادم دخمری بابا مامان مهربون داری خدا نگهت داره ببببووووسسس


مرسیی گلکم فدای تو بشم من
مامان کیاناو هانا
26 مهر 92 0:50
سلام شیما جان امیدوارم روزهای خوبی رو با فرشته نازت سپری کنی وهمیشه براش اینطور عاشقانه بنویسی .....


سلاام عزیز دلم مرسیییی گلکم