فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

فرشته صورتی من

نیم ساله شدنت مبارک گل نازم

عزیزک مامان فردا به سلامتی نیم ساله میشی خوشگلم امشب با بابات رفتیم برات ظرف و ظروف و صندلی و خلااااصه امکانات غذا خوری بگیریم که به جز یه صندلی غذا دیگه هیچی پسند نشد و دست خالی برگشتیم خونه ایشالا اکه بشه میخوام برات جشن نیم سالگی بگیرم نفسم و به زودیم میریم آتلیه ٦ ماهگی عاااااااااااااشقتم کوچولوی دوست داشتنیه مامااااااااااان   راستی دوستای گلم کسایی که تجربه دارن میتونن راهنماییم کنن که چه صندلی ماشینی راحت و ایمنه؟یا اینکه شما چه صندلی ماشینی داشتید و تجربه و نظرتون چیه؟ آخه کریر کژالو بدون تحقیق خریدم و اصلا راضی نبودم...کژال اصلا توش راحت نبود...پیشاپیش از لطف همه ممنووووونم ...
18 فروردين 1393

شب آخر...

گل مامان امشب شب آخریه که توی شکمم هستی...فردا صبح قراره توی بیمارستان آتیه با عمل سزارین پا به این دنیا بذاری... حالم عجیبه...هم خوشحالم هم ناراحت... عزیییزم پیشاپیش تولدت مبارک به امید خدا فردا عصر از طرف تو شمع تولدتو فوت میکنم و برات آرزوی سلامتی،موفقیت،خوشبختی،سعادتمندی،خوشحالی،عاقبت بخیری و در نهایت عشق میکنم اینم یه عکس از آخرین لحظات باهم بودنمون عزیز دلم:     دوستای گلم که این مدت منو تنها نذاشتین و جویای احوال ما بودین از همتون بی نهایت ممنونم و به همتون التماس دعا دارم...متاسفانه برعکس خواست من که دوست داشتم طبیعی زایمان کنم شرایط مارو مجبور کرد که تن به سزارین بدیم...البته خواست خدا برام مهم تر از هرچی...
18 مهر 1392

بازم خوابتو دیدم عروووووووووووووسکم

خوشگل مامااان دیشب برای بار چندم خوابتو دیدم به دنیا اومده بودی ولی هنوز توی کیسه آب بودی و پرستار داشت میبردت که تر و تمیزت کنه... ولی تو داشتی از اون تو منو نگاه میکردی صورتت گرده گرد بود مماخت عین بابات بود اماااااااااااا چشمای نازت آبی روشن بود همینجوری داشتی به من نگاه میکردی و من بلند بلند قربون صدقت میرفتم میگفتم ماماااااانی قربون اون مماخ گردت برم فدای اون صورت ماهت بشم توام غش غش میخندیدی و اون لثه های بی دندونت معلوم میشد مامان جون دارم میمیرم برات همه دنیای منی دوست دارم گلکم 13.7.92 ...
14 مهر 1392

دختر قرتی خرج رو دست بذار مامان بابا!

ناز دار مامااااااااااااااان اخه من از دستت چیکار کنم عروسک قرتی من؟؟؟ امروز از ظهر تا 9.30شب یه تکونم نخوردی و هرچی من اومدم بروی مبارک خودم نیارم دیدم نمیشه!!!دیگه هم من هم بابایی دلواپس شده بودیم این شد که پا شدیم شال و کلاه کردیم رفتیم آتیه...تا رفتم تو بخش زایمان سرپرستار که حسابیم منو میشناسه گفت دو نفر جلوتن و یه 45 دقیقه ای طول میکشه تا نوبتت بشه،واسه همین بهتره بری بیرون و یه چیزی بخوری و بیای...من و باباییم رفتیم نزدیک ترین رستوران به بیمارستان... وقتی منو رو باز کردیم گل و بلبل و خورشید و ستاره از چشامون بیرون میریخت!!!!!!!قیمتا با قیمت بلیط هواپیما برابری میکرد!!!!ولی خوب دیگه چاره ای نبود و ما غذا رو سفارش دادیم...هنوز ...
14 مهر 1392

کادوی بابایی و مامانی(ذخیره بند ناف رویان)

دختر گلم فرشته کوچولوی صورتیم بابایی و مامانی (مامان بابای من) پیش پیش کادوی تولدت که هزینه قرارداد ذخیره بند ناف رویان بودو دادن به من و بابا توماجت.الهی قربونشون برم دستشون درد نکنه که انقد به ما محبت دارن...خلااااصه امروز پنج شنبه 11.7.92 صبح با بابا توماج رفتیم رویان وقرارداد بستیم...الهی هیچ وقت لازم نباشه ازش استفاده کنی خیلی دوست دارم عزیزکم 7تاااا دوست دارم 11.7.92 ...
11 مهر 1392

باز فشار مامان بالا رفت...

عشق ناز مامان این روزا مامان باز درگیر فشار خونه...روز دوشنبه 8.7.92 از صبح فشارم بالا بود و هی بالاترم میرفت...تا اینکه ععصر با بابا رفتیم آتیه و چک آپ . باز فشار بالا بود یعنی 15 روی 9...و اینطوری شد که خانوم دکتر دستور بستری 24 ساعته داد تا شرایطمو کنترل کنه اما من با رضایت خودم اومدم خونه و به خاطر اینکه دوز قرصم زیاد شده بود اکثرا خواب بودم و خدارو شکر فشارم اومد پائین تر ... تا 3 شنبه عصر هر یک ساعت فشارمو چک میکردیم که یه وقت بالا نره...جواب تست پروتئین ادرارمم که منفی بود خدارو شکر...در نهایت دیشب رفتیم آتیه و یه تست ان اس تی دادم و خیالم از بابت دختر گلمم راحت شد اما عزیزم خیلی باید مراقب باشم تا باز بالا نره...امروزم پیش خانوم دکت...
10 مهر 1392

ساز دلتنگی

دختر مامان برای اولین بار مامان میخواد یه پست غمگین تو وبلاگت بذاره...میدونم نباید اینکارو کرد میدونم با هیچی نباید روح نازک تورو حدشه دار کرد اما عشقم امروووز دلم بدجور گرفته... خرمن احساس مامان احساساتی دیوونت هرازگاهی با یه جرقه آتیش میگیره و آتیش به جونش میزنه...دیروز یه برنامه میدیدم در مورد دوقلوها...یه قسمتیش نشون میداد که وقتی یکی از قلا با لگد یا ضربه به اون یکی میزنه،قل ضربه دیده تنها کاری که میکنه اینه که سرشو روی بند جفت میذاره و آروم میگیره...بعده ها وقتی این قل مورد آزار و آسیب قرار میگیره هم میره تنها توی اتاقش و به بالشت روی تختش پناه میبره..!به شدت با اون قل احساس همزاد پنداری پیدا کردم و سراسر وجودم شد بغض...عزیییز دلم...
6 مهر 1392

اومدن مامان فریبا

عشق من امروز5.7.92مامان فریبا اومد که دیگه تا به دنیا اومدنت پیشمون بمونه  قربونش برم که با دست پر اومده...یه عالمه خوردنیای مقوی واسه من و یه پتو دورپیچ و یه پیش بند و یه ست لباس واسه نازگلک مامان خلاصه اینکه مامانیت خیلی خوشحاله که مامانیش اومده پیشش عزییییز دلم  لاولیم آورده و همش با ماکسی میزنن تو سر و مغز همدیگه خیلیییی خوبهههه اینم عکس چیزایی که مامانی واست آورده:         دست مامان گلم درد نکنه  خیلی دوست دارم مامانی گلم   ٥.٧.٩٢ ...
5 مهر 1392