فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

فرشته صورتی من

مامان شیما دگرگون میشود!

1392/8/15 17:49
نویسنده : مامان و بابا
456 بازدید
اشتراک گذاری

گلک مامانقلب

بنا به دلایلی پریشب شیرم خیلیی کم شده بود و مجبور شدم دوتا 60 سی سی بهت شیر خشک بدم...توام از 5 صبح دیگه شکمت کار نکرد...خیلی نگران بودم چون بدون اینکه زور بزنی رنگت قرمز قرمز بود...عصر با بابا بردیمت پیش دکتر برادران و گفتش که به خاطر شیر خشک اینطوری شدی و ممکنه حتی تا دو روزم شکمت کار نکنههیپنوتیزمو همه چیتم چک کرد و گفت عالیهقلب

بعد از اونجا رفتیم پاساژ گلستان تا ریمل بگیریم و بعدش در یک لحظه تصمیم به یک عملیات انتحاری گرفتم!مژهیعنی عملیات جیب همسر خالی کنی!!!گفتم من شام میخوامنیشخندو این شد که من و دختر نانازم و همسر گرامی رفتیم رستوران تماشا طبقه 6 پاساژ میلاد نورعینککه البته برعکس کبکبه و دبدبش غذاش اصلا خوب نبود و کلی پول هدر دادیمناراحتتوی رستوران تو خیلی دخمل خوفی بودی و لالا کرده بودی تا اینکه یکی از گارسونای دست و پا چلفتی یه لیوانو انداخت زمین و صدای اون بیدارت کرد...ازون به بعد کار من و باباییت زار شد...آخرش مجبور شدم همینجور که به تو شیر میدادم غذامم بخورمقلب

میدونی مامانی،یروزی وقتی توی رستورانی عروسی جایی میدیدم کسی بچه کوچولو آورده به بابات میگفتم آخه چرا با خودشون این بچه زبون بسته رو همه جا میبرن؟؟؟چرا به فکرش نیستن؟؟؟لااق چرا به فکر آسایش مردم نیستن؟؟؟پیش خودشون نمیگن سر و صدای بچه مردم توی رستوران و... رو ناراحت میکنه؟؟؟...اما از وقتی تو اومدی فهمیدم چقدر حرفام بی معنی بودهخنثیاخه بعضیا مثل ما باید همه جا بچشونو با خودشون ببرن یا اینکه قید خیلی چیزا رو بزنن...

خلاصه مامان شیما تصمیم گرفته یه تکونی به خوش بده و بشه همون شیمای سابق...خوشحال و شنگول و قرتی و تر و تمیزنیشخندمژهدیگه وقتشه به خودم برسم و به قول آقایون خرج رو دست بابات بذارم!نیشخندازین به بعد هر وقت بشه لباساتو تنت میکنم بغلت میگیرم میریم اینور و اونور...بالاخره بعد از 9 ماه الان وقت تفریح و استراحته دیگه!!!(توماج جون شرمندم عزیزممژهاما فکر کنم خرجت میره بالا ازین به بعدنیشخند)

چون رستوران تاریک بود نشد عکس خوبی ازت بگیرم...واسه همین این تاپیک عکسی نداره...

دوست دارم عشقمقلب

15.8.92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

میترا
15 آبان 92 19:59
شیما جان پس خیلی خوش گذشت فقط جای ما خالی بود



عزییییز دلمیی معلومه که جای دوستای گلم خالی بود
میترا
15 آبان 92 20:02
شیما جان ما که به شو شو میگیم بریم کافی شاپ میگه نه نی نی کوچیکه هوا سرد هست .
من که دلم تنگ شده برای خریید بازار برم ساعت ها بگردم با خیال راحت چیزی بخرم


نه بابا نی نی رو بپوشون و توکل کن به خدا گلم برو بیرون که دلت نگیره یه وقت
الناز مامان طاها
16 آبان 92 0:28
افرين گلم حالا شدي مامان خوب غصه يعني چي شاد بودن و خرج كردن و عشق استولي الان كه هوا سرده خوب كژال و بپوشون كه سرما نخوره


چشم عزییز دلم یکم دیگه سرد شه بیرون نمیبرمش چون واقعا ریسکه...
توماج بابای کژال
16 آبان 92 12:28
ما در خدمتیم بانو




مامان دیبا
16 آبان 92 14:23
این بهترین کار ممکنه
باید همیشه همین جور باشی شیما جون
خوب بودن روحیه تو مستقیم روی دخملت تاثیر می زاره
پس بخند تا دنیا بروت بخنده



فدای تو بشم عزییز دلم مرسیی
mona
17 آبان 92 19:02
آفرین شیما جون خوب تصمیمی گرفتی، منم توی همین فکر بودم که دیگه ته خودم برسم و یگردم ولی میگم شاید پرهامم اذیت شه طفلی


نه نترس عزیز دلمیکمش خوبه...از شانس ما الان فصل سرده همه حبس شدیم تو خونه...