تولد مامانی
دختر گل مامان شنبه 9 آذر تولد مامان شیمات بودامسال دوست داشتم فقط خودم و خودت و بابات باشیم واسه همین از توماج خواستم اگه میخواد برام مهمونی بگیره کنسلش کنه...نگو بابایی بنده خدا قبلا مهموناشو دعوت کرده بوده ولی تا من بهش گفتم گفت باشه عزیزم و طفلکی دونه دونه زنگ زده به مهمونا و با کلی عذر خواهی و داستان ریسمون بافتن کنسلش کزده
مامان فریبام پیشمون بود اتفاقا...اون شب اوی خونه چنتا عکس گرفتیم و بعد رفتیم رستوران شاندیز برای شام.توی کادوهای بابات این دوتا از همه خیلییی بیشتر به دلم نشستخیلی دوسشون دارمالبته اینارو با یه کارت پستال خوشگل از طرف تو بهم داد عشق مامااانمرسیییی از پدر و دختراینم عکسشون:
ممنونم توماج مهربونم
راستی اون دو تا قاب پشت مجسمه ها رو هم گرفتیم برای اینکه اثر کف دست و پاتو بگیریم و داخلشون بذاریم و بزنیم به دیوار اتاقت
دوست دارم عشقم