دختر قرتی خرج رو دست بذار مامان بابا!
ناز دار ماماااااااااااااااناخه من از دستت چیکار کنم عروسک قرتی من؟؟؟
امروز از ظهر تا 9.30شب یه تکونم نخوردی و هرچی من اومدم بروی مبارک خودم نیارم دیدم نمیشه!!!دیگه هم من هم بابایی دلواپس شده بودیماین شد که پا شدیم شال و کلاه کردیم رفتیم آتیه...تا رفتم تو بخش زایمان سرپرستار که حسابیم منو میشناسه گفت دو نفر جلوتن و یه 45 دقیقه ای طول میکشه تا نوبتت بشه،واسه همین بهتره بری بیرون و یه چیزی بخوری و بیای...من و باباییم رفتیم نزدیک ترین رستوران به بیمارستان...
وقتی منو رو باز کردیم گل و بلبل و خورشید و ستاره از چشامون بیرون میریخت!!!!!!!قیمتا با قیمت بلیط هواپیما برابری میکرد!!!!ولی خوب دیگه چاره ای نبود و ما غذا رو سفارش دادیم...هنوز چند ثانیه از سفارش نگذشته بود که دیدم بلهههههههههههههههههههه دختر خانوم قرتی من شروع کرد به حرکت!!!!نشون به اون نشون که تا آخرین لقمه غذا حسابی وول زدی و بعد از تموم شدنشم یه سکسکه حسااااااااااابی کردی و نشون دادی از خوردن غذای گرون قیمتی که رو دستمون گذاشتی بی نهایت لذذذت بردی
الانم که اومدیم خونه باز رفتی یه گوشه دنج شکمم لم دادی و نه تکونی نه لگدی!هیچی!!!یعنی عاشقتممم قرتی ماماااااااااااااااااااااااااانبذار به دنیا بیااااای ببین چقدر بچلونمتو محکممممم ماچت کنم به هر حال باید تلافیشو در بیارم دیگههه
هیچی دیگه مام راهو کج کردیم و دیگه نرفتیم بیمارستان و برگشتیم خونه!!!!اینم از داستان امشب ما!!!
البته بدم نشد چون چند روزی بود که تو خونه بودم و دیگه دلم داشت میپوسید...مرسی عزیزم که منو دچار توفیق اجباری کردی!
13.7.92