فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

فرشته صورتی من

سال 92 سال نزول فرشته صورتی تموم شد...

سلااااااااااااااااااااااااااااااام سلامی چو بوی خوش بهاران اول از همه سال نو و اومدن بهارو به همه دوستای گلم و نازدونه هاشون تبریک میگم و برای همه آرزوی بهترینا رو دارم   پروفسور حسابی، آلبرت اینیشتین، زکریای رازی، اسحاق نیوتن من و سایر دانشمندان، سال خوشی را برای شما آرزومندیم!   یه عالمه متن نوشتم و عکس گذاشتم ولی نمیدونم چرا پرید ایاشالا دوباره بازسازی میکنم ...
28 اسفند 1392

و عشق آغاز شد...

سال گذشته یک چنین روزی در همین ساعات قلب بی قرارم از همیشه بیشتر قرار و تاب از دست داده بود و نگاه های نگران من دائما عقربه های ساعت رو دنبال می کردند ... دیشب بعد از چند روز امتحان انواع بیبی چک ها چندتا از اونا یه خط کمرنگ دیگه ام نشون میدادن و مژده اومدن عشق کوچولو رو اول از همه اونا به ما دادن ...صبح زود روز بعد با دنیا دنیا امید و آرزو و ذوق و هیجان تست بتا هاش سی جی داده بودم و قرار بود توماج در راه برگشت به خونه جواب تست رو بگیره و بیاره...اصلا نفهمیده بودم از صبحم چطوری گذشته بود و رسیده بودم به بعد از ظهر ...این ساعتا که بود دیگه صبرم تموم شده بود و طاقتم طااق...زنگ زدم به توماج که ازش خواهش کنم زودتر بیاد و منو از چشم انتظاری در...
27 بهمن 1392

گذر از غول واکسن چهار ماهگی!

سلام دلبرک ناز مامان الهی مامان قربون متانت و خانومیت بشه گلکم عشق مادر بالاخره روز چهارشنبه 16 بهمن واکسن 4 ماهگیتو زدیم گلم...قبل از اون دکتر چکاپت کرد و از همه چیز راضی بود الهی شکر در مورد سرفه های صبحگاهیت که بهش گفتم،گفت مال اب دهنته که به خاطر دندون درآوردن اسیدی شده و میپره توی گلوت و البته لثه هاتم متورم و ملتهب بودن گلم عشقم وقتی دکتر میخواست واکسنتو بزنه باید بابایی پاهاتو میگرفت و به محض اینه پاهات گرفته شد شروع کردی به جیغ کشیدن دکتر برگشت به من گفت چه قلدریه!!!میگه دست بهم نزنین!گفتم قلدر که هست اما بچم با محدودیت کنار نمیاد اصلا!!!خلااااصه که واکسنتو زدن و قطره فلج اطفالو نوش جون کردی و با کلی جیغ و گریه از مطب اومد...
18 بهمن 1392

این روزهای دخترک صورتی مامان

دختر نازم فرشته کوچولوی زیبای مامان ببخش مامانو اگه انقدر دیر به دیر میاد و خاطرات و کارهای شیرین این روزاتو برات ثبت میکنه اخه گلکم شما ماشالا بزرگتر شدی و نیاز به توجه بیشتری داری و در ضمن اصلا دوست ندارم جلوت بشینم پای لب تاب و غیره...دلم نمیخواد طلایی ترین سنتو بجای بازیهای قشنگ و رنگارنگ با عروسکا و نقاشی و رقص و ورزش و ... بشینی پای بازیهای خشک کامپیوتری و چشمای نازتو به خاطرشون ضعیف کنی...دلم میخواد مثل بچگیای مامان عروسکاتو دورت بچینی،یه روز بشی مامانشون یه روز خالشون و یه روزم بچه اونا!دلم میخواد مثل بچگی من بوی خاک آب خورده،بوی خورده های مداد رنگیا و بوی خوب چوبشون رو حس کنی...گاهی یه مداد دستت بگیری و کاغذا و شاید دیوارای اتاقتو ...
15 بهمن 1392