فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

فرشته صورتی من

سومین ماهگرد فرشته کوچولو

گلم این ماه 2تا ماهگرد داشتی اولیشو کیک گرفتیم رفتیم خونه مادر اما شما کامل خوابیدی و عکس قشنگ با کیکت نداشتی اینم عکس کیکت و خودت     نگا دخترم با لباس علوسش روی تخت مادر چه خوااابی رفته     برای بار دوم روز آخری که اصفهان بودیم با توماج رفتیم برات از آندلوس یه کیک گرفتیم و یه عااالمه عکس خوجل ازت گرفتیم که اینا چنتاشه   انگار کلا عشق آتیشیااا آتیش پاره من                     جیگر منو نگااااااااا     قربووووووووون اون چشات و نگات همه چیز م...
9 بهمن 1392

سلاااام فرشته نااازم

سلام به روی ماه تک ستاره آسمون زندگیم قربوووون اون چشای نازت بشم که انقد قشنگ میخنده اومدم از این روزات بگم نفسی مامان. یه هفتست که از اصفهان برگشتیم و بسیاااااااااااااااار سخت گذشته این هفته برای مامان از یه طرف دچار غم غربت شدم از یه طرفم شما حساااابی بهم وابسته شدی و دوست داری همش تو بغلم باشی و گه گداری اونم در حد یه تعویض پوشک حول حولی رو زمین بند میشی... روزای اول که اومده بودیم هم من و هم شما دلمون گرفته بود همش گریه میکردی و جیغ میکشیدی و نا آرومی میکردی...هیچ جوره هم آروم نمیشدی...خوب حق داشتی عزیزم 3 هفته کم نیست،3 هفته تموووم دورت شلوغ بود و مامانی و بابایی دائم پیشمون بودن و از صب تا شب نازتو میکشیدن و برات همه کاری...
3 بهمن 1392

برای دخترکم

دختر گلم این متن رو امشب جایی خوندم و به دلم نشست تقدیمش می کنم به تو که عزیز ترینمی   دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ.... چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی.... کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن... دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن... بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی.... دخترکم تو زیباترینی... . همیشه با این باور زندگی کن... خودت را فراموش نکن... . شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد.... اما به یاد داشته باش.... کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرن ... د.... دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست.... اشتباه که کردی برخیز.... اشکالی ندارد.... بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند..... خوب ...
27 دی 1392

پدر و مادر نعمتی تکرار نشدنی...

دختر نازم دختر معصومم فرشته کوچولوی صورتی مامان دیشب که معصوم و بی گناه کنارم خوابیده بودی من غرق فکر بودم...دردونه رویاهام ٢٠ سال دیگه که اوج پرواز تو بر فراز آسمون زندگیه مامانت قدم تو جاده پیری و خمودگی گذاشته...تو به فکر آینده و رویاها و آرزوهاتی و مامان دنبال قرص و مسکن واسه تسکین درد استخونا و کرم برای رفع چروکای صورتشه تو به دنبال لباسای شیک و به روزی و  من به دنبال لباسای گشاد و راحت برای استراحت روزانه و شبانه... تو مشتاق امتحان کردن چیزای جدیدی و من خسته از امتحان کردنا،چسبیدم به کهنه هام و از تازه ها هراس دارم...گل صورت تو تازه داره میشکفه و خطهای پیری یکی یکی صورت منو میپوشونن...گلکم مامان اسیر گذر عمر شده ولی با...
25 دی 1392