دوست دارم
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم...
های!نخراشی به غفلت گونه ام راتیغ
های!نپریشی صفای زلفکم رادست
و آبرویم را نریزی دل!
لحظه دیدار نزدیک است...
دختر گلمممم نصفه راهو رفتیم به لطف خداااا نمی دونی چقدر خوشحالم عزیزززززززززززززم.این روزام که تکوناتو بیشتر حس می کنم و دائما قند تو دلم آب میشه...
مامانی امروز من و بابایی شهرو زیرورو کردیم واسه یه قرصی که من باید حتما بخورم ولی گیر نیومد کلی ناراحت شدم هم واسه خودم هم واسه کسایی که بیماریای سخت دارن طفلکیا هم اینکه داروهاشونو به سختی باید گیر بیارن هم اینکه لابد خیلییییم گرون شده داروشون... امیدوارم حالا که وضعیت اینطوریه خود خدا درمانشون کنه و کسی بیماری و بدبختی عزیزشو نبینه... همین جور که داشتم به این چیزا فکر می کردم با خودم گفتم نباید بذارم آینده تو و خواهر برادرای آیندت توی ایران خراب بشه چون فعلا اینجا هیچ جوره جای مناسب زندگی نیست... و با تموم سختی تصمیم گرفتم هروقت کارمون درست شد و مدیکالمون اومد بهونه گیری نکنم و (فعلا) بریم اونور...اما بهت قول نمیدم برای همیشه اونجا بمونیم،چون من عاشق مامان بابامم و اگه اونا نیان اونجا پیشمون من دووم نمیارم و باید به وقتش کمک حالشون باشم مامان بابای من بهترین و مهربون ترین مامان بابای دنیان عزیززززم حالا خودت میای و می بینی
راستی اینم بگم که دختر گلم ماشالا چه پا قدمی دارههههه، هنوز خودت این دنیارو ندیدی اما برکتت زودتر از خودت اومده جیگر مامااااان اولیش اینکه ما خونه قبلیو فروختیمو یکی دیگه خریدیم توشم کلی خوشگل کردییییم بعد اینکه مامانی و بابایی (مامان بابای من) بالاخره خونشونو فروختن و یه نوساز خوجل خریدن و تازه یه زمینم تو کلار دشت خریدن ودارن توش یه ویلای تووووپ می سازن من و بابا تم میخوایم پولامونو جمع کنیم و یه استخر سرپوشیده تو حیاطش درست کنیم وااااااااااااااااایییی چه ششودددددددددددددددد همه 4 شنبه 5 شنبه جمه ها میریم اونجا کلییی حال می کنییییم چقدر بهت شنا یاد بدم گوگوللم
خلااااصهههههههه خانومی مامااان همه چیز واسه اومدنت آمادست همه چیز نو و تمیزه فقط جای خودت خالیه عزیزکم
مامان عاشقته عزیزکم