یه داستان واقعی واسه یه فرشته کوچولوی واقعی
خوشگل مامان امروز به مناسبت سالگرد ازدواج من وبابایی تصمیم گرفتم داستان اومدنتو واست بنویسم،فکر کنم بد نباشه بدونی
من و بابایی از قبل از ازدواجمون تصمیم داشتیم که اول برای کانادا اقدام کنیم و بعد که اونجا رفتیم واسه بچه دار شدن اقدام کنیم.و خوب همونجور که می خواستیم بلافاصله بعد از ازدواج کارای کانادا رو انجام دادیم و زندگی رو به روال عادی ادامه دادیم...تا اینکه از پارسال تب و تاب بچه دار شدن به جونمون افتاد و من و باباتم که عاشق بچه ایم هی زنگ میزدیم به وکیلمون که چی شد پس کی کار ما اوکی میشه؟اونم می گفت به زودی،به زودی! مام می گفتیم پس صبر میکنیم برای بچه دار شدن... تا اینکه یه روز که داشتم با مادر یکی از شاگردام در مورد رفتن حرف میزدم و اون بهم گفت از من میشنوی زندگیتو علایقتو واسه رفتن متوقف نکن بزار بچه دار شی فکر کن قرار نیست اصلا جای بری... اومدم خونه واسه بابایی اینارو تعریف کردم و هر دو به فکر فرو رفتیم و بازم به وکیل زنگ زدیم و اونم همون حرفای همیشگیرو تحویلمون داد... تا اینکه آذر ماه 91 چند روز قبل از تولدم به توماج گفتم من دیگه قلبم طاقت نداره و واقعا می خوام الان مادر باشم،من نمی دونم تا کی باید صبر کنم و منتظر باشم که کارمون اوکی شه...شاید حالا حالاها نشه... که دید باباییم کاملا با من موافقه زنگ زدم به خانوم دکتر سودمند (دکتر زنان من ) و سریع رفتیم پیشش و حرفامونو زدیم و اونم که می دونست من دلم می خواد بچه اولم دختر باشه گفت رژیم تعین جنسیتتو سفت و سخت تر بگیر و فلان تاریخ بیا تا سونو کنم و ...
خلاااااااااصه ماه دوم اقدام یه حالتای عجیبی داشتم البته 5 روز به زمان عادت ماهانم مونده بود،رفتیم از داروخانه چند مدل بیبی چک گرفتیم و یکی یکی همرو استفاده کردم.همشون بجز خط کنترل یه خط کمرنگ دیگه ام نشون میدادند واییی خیلی خوب بود
اولین بیبی چک مثبت : 22.11.91
فردا صبحش رفتم یه تست خون دادم و قرار شد بابایی عصر که از سر کار میاد جوابشو بگیره...تا عصر خیلی دلشوره داشتم ولی به خودم می گفتم زیاد دل نبند به احتمال زیاد باردار نیستی تا اینکه بابایی از دز اومد تو با یه جعبه شیرینی و یه دسته گل و جواب آزمایش باورم نمیشد رفتم اوا جوابو ازش گرفتم و باز کردم دیدم میزان بتاش خیلی کم بود(29) انگاری خوشحالی تو دلم ماسید زنگ زدم به خانوم دکتر گفت 2روز دیگه آزمایشو تکرار کن این 2 روزم به سختی طی کردیم و رفتیم آزمایش دادیم بتا شده بود 64 بازم خانوم دکتر گفت 2 روز دیگه یه آزمایش دیگه بده حالا این روزا روزای قبل از عیده... مام فرداش رفتیم اصفهان پیش مامان فریبا اینا و اونجا آزمایشو انجام دادم که بتا شده بود 300 خودم خیالم راحت شد خانوم دکترم گفت بیا مطب واسه سونو و درست کردن پرونده...
اولین تست : 23.11.91
دومین تست: 25.11.91
سومین تست :28.11.91
خلاصهههه تا هفته 12 به سلامتی طی شد و دکتر منو فرستاد برای سونوی nt پیش خانوم دکتر پیری و بعد ازینکه سونو رو دید گفت کوچولومون همه چیزش سالمه ولی خودت طول دهانه رحمت کمه و باید عمل سرکلاژ بشی منم 8 اردیبهشت بیمارستان آتیه بستری شدم و همو ن روزم عمل دردناکم انجام شد اینم کارت بیمارستان :
بعد از عملم که چند هفته استراحت بودم و بعد خانوم دکتر گفت سعی کن خودتو خسته نکنی...مامان فریبا و بابایی این مدت پیشمون بودن و خیلی کمک حالم شدن الهی قربونشون برم
جنسیتتم که توی سونوی 3 ماهگی دکتر نتونست ببینه و گفت اگه خیلی کنجکاوی 16 هفته بیا تا ببینیم من و باباییم آخرای 16 هفته رفتیم و خانوم دکتر بعد از یکم جست وجو گفت :
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییی خدایا شکرت که اینهمه به ما محبت داری و اون چیزی که دلمون میخاست بهمون دادی من و بابایی عاشق این بودیم که بچه اولمون دختر باشه
منم با خوشحالی از مطب اومدم بیرون و گفتم برم سربه سر توماج بذارم رفتم دم پنجره ماشین و گفتم بابایی یه آقا پسر توپولو داری... اونم با اینکه خنده رو لباش ماسیده بود گفت بابایی قربونش بره که یه دفعه گفتم مگه میشههه؟؟؟؟؟ دختر من زرنگهههه تا صداش زدیم دوئیده اومدههه بابایی گل از گلش شکفت انقدر خوشحال شد که نگوووووووو
گرچه ما هربار بیرون از ایران میرفتیم کلی لباسای خوشمل برات می خریدیم اما بعد ازینکه فهمیدیم شما دخمری یه عالمه دیگه تا حالا واست لباسای جینگیلی خریدیم
توی 20 هفته ام(12.3.92) یه سونوی دیگه انجام دادیم که به دکترم گفتیم یه عکس 3 بعدی ازت بهمون بده :
تا الانم که مامانی 6 ماهشه یه سری از وسایلتو گرفتیم :
-ست تخت و کمد و ویترین
-ست بهداشتی
-کالسکه
-گهواره
-تشک و ست لحاف رو تخت
-تشک بازی
-زیرانداز تعویض
-ست شیشه شیر و پستونک
-شونه و برس
-عطر قرتی خانوم
-همه لباسای مورد نیاز از سایز 0 تا 3 ماه و لباسای جینگولی تا 2 سال
-شیردوش برقی
-چنتا عروسک و دندونی و جغجغه
یه کیک پوشکم خودم واست درست کردم :
دیکه فعلا چیزی یادم نمیاد عشقم اگه یادم اومد میام اضافه می کنم.خیلی دوست دارم دختر نازم