آزمایش قند خون،کامل شدن ست تختخواب،سفر یکروزه...
عشق مامان بالاخرههههه 3شنبه 25 تیر ست تخت و کمدت کامل شد!!!! نرده هاشم آوردن وصل کرن مامانی این تخت و کمد واسه ما یه پروسه 2 ماهه داشت!!! به هر حال الان ستت کامل شده ایشالا به سلامتی ازشون استفاده کنی نفسی من
جونم برات بگه که خانوم دکتر برام آزمایش قند خون بارداری نوشته بود که من چون حالم از چیزای شیرین بهم میخوره هی عقب انداختمش تا اینکه 4 شنبه 26 تیر صبح رفتم آزمایشگاهو اول یه تست قند ناشتا ازم گرفتن و بعد یه لیوان آب قند خیلیییییییییییییییییی غلیظ بهم دادن و دوباره یه ساعت بعد ازم یه تست خون گرفتن... بعدشم اومدیم خونه و خورشت بامیه درست کردم... ناهارمو که خوردم شروع کردم به جمع و حور کردن وسایلم آخه قرار بود با بابا توماج بریم کلار دشت پیش مامان فریبا و بابایی که رفته بودن ویلای دوستشون عصر راه افتادیم و چون جاده شلوغ بود ساعت 10 اینا رسیدیم... کلی با ماکسی و لاولی بازی کردیم شامم پلو ماهی دستپخت مامان فریبا رو خوردیم و کلی حالشو بردییییییم امااااااا شب تا صبح من از گرما و از دست پشه ها خواب به چشمم نیومد خیلی بد بود...صبح ساعت 7 که شد بلند شدم آرایش کردم و لباس پوشیدم که برم بیرون یکمی راه برم که دیدم بابا توماج بیداره و داره با تعجب منو نگاه میکنه منم کلی نق زدم و بعدم گفتم می خوام برم پیاده روی که گفت منم میام.خلاصههههه داشتیم ماشینو از پارکینگ در میاوردیم که باباییم اومد گفت وایسین منم میام.این جوری شد که 3 تایی و البته با ماکسی رفتیم بیرون...اول رفتیم دم ویلای بابایی اینا که ببینیم کارا تا کجا پیش رفته بعدم رفتیم کلی چیز خوشمزه واسه صبحونه خریدیم و برگشتیم ویلا، اینجوری شد که پیاده روی مامانم کنسل شد
همچین که رفتیم تو خونه رفتم سراغ مامان فریبا و بیدارش کردم و بعدش یه صبحونه حساااااااااااااااابی زدیم تو رگ آخ که چقد می چسبه بعد از مدتها صبحونه نخوردن یه توپشو بزنی به بدن ظهرم رفتیم یه سر دریاچه ولشت که فوق العاده زیبا بود و برای ناهار رفتیم رودبارک.هوای اونجا خنک و دلچسب بود و تلافی شب قبلش درومد... اینم یه عکس سانسور شده از من و دختر گلم توی طبیعت :
اما من دیگه حاضر نشدم کلاردشت بمونم و وقتی برگشتیم ویلا کارامونو کردیم و برگشتیم تهران...انقد دلم می خواس پیش مامان بابام بمونم که نگو حیف که اصلا تحمل گرما و پشرو ندارم...توی راه برگشت یه تصادف درست یه ماشین جلوتر از ما اتفاق افتاد مام وایسادیم که بریم کمکشون بیچاره خانومه تو شوک بود اما خدا رو شکر هیشکی هیچیش نشده بود
وقتی رسیدیم خونه همه خسته و کوفته بودیم یه دوش سریع گرفتیم و بیهوش شدیم عشق ماماااااااااااااااااااان 4شنبه این هفته بعد از یکماه نوبت دارم میرم پیش خانوم دکترمون.میخوام ازش اجازه بگیرم برم سونو دوباره دختر گلمو ببینم دارم میمیرم براااااش فداش شم
آهان نتیجه آزمایش قند خونم دیروز گرفتیم که خدارو شکر نرمال بود
خیلی دوست دارم عزیز دللللللللللللم
یکشنبه 30 تیر 92