فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

فرشته صورتی من

برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!

عروسک نازم امروز 5شنبه 14.9.92 اولین برف زندگیت داره میباره اینم عکس اولین لحظات بارش برف که از حیاط گرفتم:       برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید! همه آلوده‌گی‌ست این ایام.   ...
14 آذر 1392

لباسای جینگیلی دختر نازم

ناناز مامان قرار بود این آخر هفته خونواده بابا توماج بیان خونمون که متاسفانه یکی از اقوامشون فوت شد و نیومدن...اما منو بابایی و شما قبل ازینکه بدونیم رفتیم تیراژه و واسه شما چنتا لباس جینگولی خریدیم ایشالا به سلامتی به تن کنیشون گل نازم اینم عکساشون:           اینم ستشون:       اینم عکسای دخترم در اولین پاساژگردیش:     اینم مامانی و دخملی(حالا نگی چرا مامانم همش این مانتوهه تنشه هااا!!!مامانت حسااابی کپلی شده لباسای دیگش فعلا سایزش نیستن!!!چون داره وزن کم میکنه ام لباس نمیگیره فعلا!!!بلهههه اینجوریاااس )   ...
13 آذر 1392

تولد مامانی

دختر گل مامان شنبه 9 آذر تولد مامان شیمات بود امسال دوست داشتم فقط خودم و خودت و بابات باشیم واسه همین از توماج خواستم اگه میخواد برام مهمونی بگیره کنسلش کنه...نگو بابایی بنده خدا قبلا مهموناشو دعوت کرده بوده ولی تا من بهش گفتم گفت باشه عزیزم و طفلکی دونه دونه زنگ زده به مهمونا و با کلی عذر خواهی و داستان ریسمون بافتن کنسلش کزده مامان فریبام پیشمون بود اتفاقا...اون شب اوی خونه چنتا عکس گرفتیم و بعد رفتیم رستوران شاندیز برای شام.توی کادوهای بابات این دوتا از همه خیلییی بیشتر به دلم نشست خیلی دوسشون دارم البته اینارو با یه کارت پستال خوشگل از طرف تو بهم داد عشق مامااان مرسیییی از پدر و دختر اینم عکسشون:     ممنون...
13 آذر 1392

دختر گلم پیرهن چین چین پوشیده!

عشق مامان واسه 40 روزگیش لباس چین چین پوشیده بود مامان فداش بشه انقدر ذوق کردم که لباست اندازت شده که نگووووووووووووووووو اینم دو تا عکس از دخترم:       خاله جوووناااش به نظرتون پیرهن به دخملم میااد؟؟؟؟   این عکسم که این زیره داستانش اینه که جیگملی مامان یه روز انقدر گریه می کرد و بهونه میگرفت که مامان نمیدونست چیکار کنه...بعد تصمیم گرفت که گلشو ببره حموم تا شاید آروم بشه.وقتی می خواست بره حوله و وسایل قرتی خانومو بیاره دخملیو همینجوری به شکل نشسته گذاشت گوشه گهواره و رفت سمت اتاق که یهو دید داره صدای خنده میاد!برگشت و دید بلههههههههههههههههه!خوشگل خانوم از این حالتی که مامان نشونده بودش خوشش...
7 آذر 1392

کژال به فرحزاد میرود!

عشقک مامان فرشته کوچولوی صورتی من دیروز من و تو و بابایی حسابی ترکوندیم!اول از همه رفتیم مطب دکتر سودمند که مامان چک بشه.قربونش برم دختر مامان تموم وقتی که اونجا بودیم خوابیده بودی و اصلا اذیتمون نکردی...البته خانوم دکتر که کلیم عاشقت بود گفت دفعه دیگه که میریم اونجا باید بیدار باشی تا حسابی لپاتو بچلونه! بعد از اونجام رفتیم فرحزاد!بلههههه!خونواده 3 نفریمون به افتخار حضور دختر گلمون رفتیم فرحزاد برای صرف شام الهی مامان دورت بگرده که هرکی اونجا می دیدت عاشقت میشد اون رستوران پاتوق همیشگی ماست و همه میدونستن که من باردار بودم و وقتی تورو تو بغل من دیدن از خنده روده بر میشدن و میگفتن خانومو آوردین گردش؟!شام دیشب در کنار گل خوشگلم یه چیز ...
7 آذر 1392

کژال خانومی به آتلیه میرود!

دختر ناز مامان به مناسبت 40 روزگیت روز چهارشنبه 29.8.92 من و بابا توماجت و مامان فریبا بردیمت استودیو فلیک تا چنتا عکس خوجمل ازت بگیریم خانوم عکاس گفته بود قبل از رفتن به آتلیه یه حمام دبش ببریمت تا موقع عکس گرفتن شما لالا کنی...اما دقیقا وقتی که خانوم دوربینو به دست گرفت دخترک صورتی مام چشماشو باز کرد و با یه لبخند ژوکوند چشم دوخت به دوربین مبارک عکاس باشی!!!تازههههه هی پشت سر همم آغون واغون میکردی!الهی مامان قربونت بره اون نامردم نکرد اول یه عکس از اون خنده های جیگریت بگیره بعد بیاد و بخوابونتت...دیگه خلاصه با هزار زور و زحمت و تلاش مامان فریبا بنده خدا جنابعالی یه لالای کوچمولو کردی و عکاس عکساشو گرفت!تو نصف بیشتر عکسام که بیداری!ولی یک...
1 آذر 1392

پیشرفتهای ماه اول

گلکم روزای اولی که به دنیا اومده بودی خیلی آروم و بی سر و صدا بودی.اکثرا خواب بودی و شبا باید به زور برای شیر خوردن بیدارت میکردیم!اما کم کم شناختت از محیط بیشتر و بیشتر شد...چشمات قویتر شدن...بویاییت حساستر...کم کم نگاهاتو میدیدم که میچرخن اگرچه خیلی محدود و ضعیف... از هفته دوم تولدت درست وقتی اصفهان بودیم شب بیداریات شروع شد...اول ساعت 5 یا 6 صبح بیدار میشدی یه ساعتی بیدار بودی و شیر میخوردی و با من یا بابایی بازی میکردی و بعد میخوابیدی تا 10 یا 11...اما کم کم ساعتایی که خواب بودی کم شد! از اصفهانم که برگشتیم دلدرات شروع شد متاسفانه و ازون به بعد حتی وقتاییم که خوابت میاد بیداری و داری به خودت می پیچی...همش با خودم میگم کی میشه ب...
26 آبان 1392

دومین مسافرت فرشته کوچولوی مامان

نفسی مامان کژال خانوم دومین مسافرتتو 3شنبه 21.8.92 وقتی که 33 روزت بود رفتی مامان فریبا و بابا اکبر کلاردشت ویلا گرفته بودن مام رفتیم پیش اونا...این چند روز هوا بارونی و مه آلود بود واسه همین فقط یروز تونستیم بریم بیرون...از جاده عباس آباد رفتیم کنار دریا و برگشتیم.تا جایی که تونستم ازت  تو جاهای جدید عکس گرفتم مادری توی جنگلا کنار درخت پرتغال دم دریا... همیشه میگفتم هوای شمال واسه عشق بازی شیرینه...ایندفعه تجربش کردم کنار تو این سفر بهترین و به یاد موندنی ترین سفر شمالم تا بحال شد برگشتنه مامان فریبام با ما اومد تا این هفته شمارو نگه داره تا من به دکترایی که از قبل وقت گرفته بودم برسم نفسم اینم عکسای این چند روز ما:   ...
26 آبان 1392