فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

فرشته صورتی من

دختر گلم پیرهن چین چین پوشیده!

عشق مامان واسه 40 روزگیش لباس چین چین پوشیده بود مامان فداش بشه انقدر ذوق کردم که لباست اندازت شده که نگووووووووووووووووو اینم دو تا عکس از دخترم:       خاله جوووناااش به نظرتون پیرهن به دخملم میااد؟؟؟؟   این عکسم که این زیره داستانش اینه که جیگملی مامان یه روز انقدر گریه می کرد و بهونه میگرفت که مامان نمیدونست چیکار کنه...بعد تصمیم گرفت که گلشو ببره حموم تا شاید آروم بشه.وقتی می خواست بره حوله و وسایل قرتی خانومو بیاره دخملیو همینجوری به شکل نشسته گذاشت گوشه گهواره و رفت سمت اتاق که یهو دید داره صدای خنده میاد!برگشت و دید بلههههههههههههههههه!خوشگل خانوم از این حالتی که مامان نشونده بودش خوشش...
7 آذر 1392

کژال به فرحزاد میرود!

عشقک مامان فرشته کوچولوی صورتی من دیروز من و تو و بابایی حسابی ترکوندیم!اول از همه رفتیم مطب دکتر سودمند که مامان چک بشه.قربونش برم دختر مامان تموم وقتی که اونجا بودیم خوابیده بودی و اصلا اذیتمون نکردی...البته خانوم دکتر که کلیم عاشقت بود گفت دفعه دیگه که میریم اونجا باید بیدار باشی تا حسابی لپاتو بچلونه! بعد از اونجام رفتیم فرحزاد!بلههههه!خونواده 3 نفریمون به افتخار حضور دختر گلمون رفتیم فرحزاد برای صرف شام الهی مامان دورت بگرده که هرکی اونجا می دیدت عاشقت میشد اون رستوران پاتوق همیشگی ماست و همه میدونستن که من باردار بودم و وقتی تورو تو بغل من دیدن از خنده روده بر میشدن و میگفتن خانومو آوردین گردش؟!شام دیشب در کنار گل خوشگلم یه چیز ...
7 آذر 1392

کژال خانومی به آتلیه میرود!

دختر ناز مامان به مناسبت 40 روزگیت روز چهارشنبه 29.8.92 من و بابا توماجت و مامان فریبا بردیمت استودیو فلیک تا چنتا عکس خوجمل ازت بگیریم خانوم عکاس گفته بود قبل از رفتن به آتلیه یه حمام دبش ببریمت تا موقع عکس گرفتن شما لالا کنی...اما دقیقا وقتی که خانوم دوربینو به دست گرفت دخترک صورتی مام چشماشو باز کرد و با یه لبخند ژوکوند چشم دوخت به دوربین مبارک عکاس باشی!!!تازههههه هی پشت سر همم آغون واغون میکردی!الهی مامان قربونت بره اون نامردم نکرد اول یه عکس از اون خنده های جیگریت بگیره بعد بیاد و بخوابونتت...دیگه خلاصه با هزار زور و زحمت و تلاش مامان فریبا بنده خدا جنابعالی یه لالای کوچمولو کردی و عکاس عکساشو گرفت!تو نصف بیشتر عکسام که بیداری!ولی یک...
1 آذر 1392

پیشرفتهای ماه اول

گلکم روزای اولی که به دنیا اومده بودی خیلی آروم و بی سر و صدا بودی.اکثرا خواب بودی و شبا باید به زور برای شیر خوردن بیدارت میکردیم!اما کم کم شناختت از محیط بیشتر و بیشتر شد...چشمات قویتر شدن...بویاییت حساستر...کم کم نگاهاتو میدیدم که میچرخن اگرچه خیلی محدود و ضعیف... از هفته دوم تولدت درست وقتی اصفهان بودیم شب بیداریات شروع شد...اول ساعت 5 یا 6 صبح بیدار میشدی یه ساعتی بیدار بودی و شیر میخوردی و با من یا بابایی بازی میکردی و بعد میخوابیدی تا 10 یا 11...اما کم کم ساعتایی که خواب بودی کم شد! از اصفهانم که برگشتیم دلدرات شروع شد متاسفانه و ازون به بعد حتی وقتاییم که خوابت میاد بیداری و داری به خودت می پیچی...همش با خودم میگم کی میشه ب...
26 آبان 1392

دومین مسافرت فرشته کوچولوی مامان

نفسی مامان کژال خانوم دومین مسافرتتو 3شنبه 21.8.92 وقتی که 33 روزت بود رفتی مامان فریبا و بابا اکبر کلاردشت ویلا گرفته بودن مام رفتیم پیش اونا...این چند روز هوا بارونی و مه آلود بود واسه همین فقط یروز تونستیم بریم بیرون...از جاده عباس آباد رفتیم کنار دریا و برگشتیم.تا جایی که تونستم ازت  تو جاهای جدید عکس گرفتم مادری توی جنگلا کنار درخت پرتغال دم دریا... همیشه میگفتم هوای شمال واسه عشق بازی شیرینه...ایندفعه تجربش کردم کنار تو این سفر بهترین و به یاد موندنی ترین سفر شمالم تا بحال شد برگشتنه مامان فریبام با ما اومد تا این هفته شمارو نگه داره تا من به دکترایی که از قبل وقت گرفته بودم برسم نفسم اینم عکسای این چند روز ما:   ...
26 آبان 1392

اولین ماهگرد دخترک صورتی

دخترک مامان واسه اولین ماهگردت من و تو بابایی رفتیم یه کیک کوجمولو گرفتیم بعدم باهم رفتیم خانه استیک...ولی چون جیگر مامان اونجا خیلی بی تابی کرد بار و بندیلو جمع کردیم و مراسم ماهگردو آوردیم توی خونه برگزار کردیم... کادوام یه تراول پنجایی نافابل بهت دادیم عشقکم میخواستیم عروسک بگیریم برات اما دیدیم الان زوده...بزرگ که شدی باهم میریم واست یه عالمه چیزای خوجمل و ناااز میخریم اینم چنتا عکس از اولین ماهگرد دردونه صورتی ما:     بابایی و دختری     مامانی و فرشته کوچولو     اینم عکس دختر گلم بعد از یه تولد کوچمولو خسته بوده بچم لالا کرده     دوست دارم عزیز دل مادر...
25 آبان 1392

یک ماه گذشت...

گلک مامان فردا یک ماهه میشی خیلییی زود این روزای شیرین گذشت نفسم زندگیم با تو تازه زندگی شده!عاشقتم دختر ناز مامان اینم چنتا عکس ازین یک ماه شیرین تر از عسل:       این عکس مال دیشبه که برده بودمت حموم و بعدش واسه اینکه کلاهتو برنداری از سرت(از کلاه متنفری!)روی کلاه این هدبندو بستم!تو این عکسم بعد از شیر خوردنت تو بغلم خوابیدی     توی این عکسا چند روزت بیشتر نیست             ببین اینجا چه خوشگل تو بغلم خوابیدی الهی مامان فداییت بشه     کلا تو خواب پوزیشنای خوشگلی میگیری همه فکر میکنن ما اینجوری دستاتو میذاریم و می...
17 آبان 1392

مامان شیما دگرگون میشود!

گلک مامان بنا به دلایلی پریشب شیرم خیلیی کم شده بود و مجبور شدم دوتا 60 سی سی بهت شیر خشک بدم...توام از 5 صبح دیگه شکمت کار نکرد...خیلی نگران بودم چون بدون اینکه زور بزنی رنگت قرمز قرمز بود...عصر با بابا بردیمت پیش دکتر برادران و گفتش که به خاطر شیر خشک اینطوری شدی و ممکنه حتی تا دو روزم شکمت کار نکنه و همه چیتم چک کرد و گفت عالیه بعد از اونجا رفتیم پاساژ گلستان تا ریمل بگیریم و بعدش در یک لحظه تصمیم به یک عملیات انتحاری گرفتم! یعنی عملیات جیب همسر خالی کنی!!!گفتم من شام میخوام و این شد که من و دختر نانازم و همسر گرامی رفتیم رستوران تماشا طبقه 6 پاساژ میلاد نور که البته برعکس کبکبه و دبدبش غذاش اصلا خوب نبود و کلی پول هدر دادیم تو...
15 آبان 1392