مامان فریبا میرود...
عشق مامان دختر قشنگم مامان فریبا این دفعه فقط یه روز پیشمون موند و پریشب یعنی 28.5.92 راهی هند شد...امیدوارم وقتی بر میگرده یه خانوم سیاه سوخته با یه خال قرمز روی پیشونیش نباشه امیدوارم بهش خوش بگذره و اون کاری رو که واسش این راهو رفته به نحو احسنت و اونجوری که دلش میخواد به اتمام برسونه... فرداشم بابایی برگشت اصفهان و باز ما موندیمو خودمووون امااااااا... عزیزکم امروز نوبت ویزیت دکترم بود خانوم دکتر خوشگل و مهربون مامانییی مامانیت خانوم دکترو خیلی دوست داره و هروقت پیشش میره کلی باهم میگن و میخندن...البته امروز بنا به دلایلی که دوست ندارم اینجا بنویسم و خاطرتو مشوش کنم متوجه شدم خانوم دکترم مامانیو دوست دا...